برگ ریزنده. برگ ریزان. در حال برگ ریختن: ز توفیدن بوق و از بانگ تیز همه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی. ز بس برگ ریزش گه باد تیز گرفتی جهان هر زمان رستخیز. اسدی. - برگ ریز شدن،فروریختن برگ به زمین: نشانی از کف دربار او دهد به خزان چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا. سوزنی. ، واپس برده. بازپس برده، پشت و رو کرده. واژگون شده. (فرهنگ فارسی معین). مقلوب. منقلب. و رجوع به برگردانیدن شود
برگ ریزنده. برگ ریزان. در حال برگ ریختن: ز توفیدن بوق و از بانگ تیز همه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی. ز بس برگ ریزش گه باد تیز گرفتی جهان هر زمان رستخیز. اسدی. - برگ ریز شدن،فروریختن برگ به زمین: نشانی از کف دربار او دهد به خزان چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا. سوزنی. ، واپس برده. بازپس برده، پشت و رو کرده. واژگون شده. (فرهنگ فارسی معین). مقلوب. منقلب. و رجوع به برگردانیدن شود
ترکیب سیمان و آب وریگ و ماسه برای ساختمان کردن. ساختن بتن، دف. دایره. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و به این معنی به صورت تبوراک هم آمده است. (برهان قاطع). تصحیف تبوراک است و تبیره و تبیر و طنبور از همین ریشه است. (یادداشت مؤلف) : آن خر پدرت بکشت خاشاک زدی مامات دف دورویه چالاک زدی آن بر سر گورها تبارک خواندی و این بر در خانه ها تبوراک زدی. رودکی (از یادداشت مؤلف). و رجوع به تبوراک شود
ترکیب سیمان و آب وریگ و ماسه برای ساختمان کردن. ساختن بتن، دف. دایره. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و به این معنی به صورت تبوراک هم آمده است. (برهان قاطع). تصحیف تبوراک است و تبیره و تبیر و طنبور از همین ریشه است. (یادداشت مؤلف) : آن خر پدرت بکشت خاشاک زدی مامات دف دورویه چالاک زدی آن بر سر گورها تبارک خواندی و این بر در خانه ها تبوراک زدی. رودکی (از یادداشت مؤلف). و رجوع به تبوراک شود
برگ ریز. برگ ریزنده. در حال برگ ریختن: چنین تا به شب برگ ریزان بود وز آشوب هر دد گریزان بود. اسدی. ، انتقال یابنده (به حالی) ، تغییریابنده، واژگون شونده. (فرهنگ فارسی معین)
برگ ریز. برگ ریزنده. در حال برگ ریختن: چنین تا به شب برگ ریزان بود وز آشوب هر دد گریزان بود. اسدی. ، انتقال یابنده (به حالی) ، تغییریابنده، واژگون شونده. (فرهنگ فارسی معین)